پینارپینار، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره

✿✿✿ پینار کوچولو ✿✿✿

گوزل قیزیمی گولوم ایستیر

 سلام پینار کوچولو الان که این مطلب را دارم می نویسم توی دانشگاه هستم و دلم برات و برای مامان خوشگلت خیلی تنگ شده است.  توی روز های اخیر بسیار شیرین شده ای و هی دوست دارم باهات بازی کنم خیلی هم شیطون شدی دوست داری به همه جا سرک بکشی و کلا دختر نترسی هستی (البته اگه مواظبت نباشیم روزی چند بار خودت را به کشتن میدی) دوست داری از همه چی بالا بری دستت را می کنی توی سوراخ بخاری  کمد ها را به زور باز می کنی و بد دستت را می ذاری لای اونا بعد جیغت در میاد  خلاصه خیلی خیلی شیطون شدی و برای همین بابایی خیلی دوست داره  راستی چند روزی است شب ها نگران از خواب پا می شی نمی دونم خواب بد می بینی یا مشکل دیگری دار...
25 بهمن 1391

جملات زیبا

    من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم. اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود.   گرایش به خشنود ساختن همگان (افلاطون)   من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد!   (ابن سینا)   ******* مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد.  "جورج برنارد شاو" ******* بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست. با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد. ...
19 بهمن 1391

پینارین سوزلری

سلام مامانی من هنوز خیلی به زبان شما آدم بزرگ ها مسلط نیستم و برای همین توی هفتمین سالگرد عروسیت با بابا جون نتونستم بهتون به زبان شما تبریک بگم   برای همین تصمیم گرفتم حرفامو به بابایی بگم و اون به زبان آدم بزرگ ها ترجمه کنه و ان شاء الله تا سال بعد زبان آدم بزرگ ها را یاد می گیرم و بهتون حرفامو می گم   حرف های ترجمه شده پینار مامانی و بابایی عزیز . هفتمین سالگرد ازدواجتون را که میوه اش دختر خوشمزه ای مثل من است بهتون تبریک میگم امیدوارم هفتادمین سالگردازدواجتون را جشن بگیرید   البته من می خواستم کلی براتون تو اونروز برقصم اما فعلا زیاد رقص بلد نیستم برای همین کمی براتون نای نای کردم پس رقص حرفه...
9 بهمن 1391

منن پینارین مشترک اوچی

پینار کوچولو  بابایی از بچگی به ریاضیات و بازی با اعداد علاقه خاصی داشته و همیشه سعی می کنه بین اعداد رابطه خاصی را ایجاد کنه .  یه هفته پیش که به نظر رسید ممکن است دندون در بیاری بابایی نشست و فکر کرد ببنینه می تونه یه جوری چیز های بی ربط را به هم ربط بده یا نه  تا اینکه فکری به ذهنش رسید تولد 30 سالگی بابایی مصادف بود با تولد 9 ماهگی تو و احتمالا مصادف بود با در اومدن اولین دندانت. ولی هنوز یه مشکلی وجود داشت و اون هم اینکه چجوری 30 را به 9 ربط بدیم تا اینکه فکری به ذهن بابایی رسید  9 ماه معادل بود با 3 فصل و 30 سال معادل بود با 3 دهه  خلاصه بابات مامان بیچارتون مجبور کرد یک عدد 3 برای روی کیک بخره تا...
25 دی 1391
1